روستای نظرآقا-نظرآقا سلام

X شهیدی که زنده برگشت X مصاحبه X اسیر X دااکی X علیرضا بدره X نظرآقا سلام X www.nazaragha-salam.ir

عنوان بنر

نیازمندی ها

تبلیغات 1 تبلیغات 2  3تبلیغات

مطالب پیشنهادی

شهیدی که زنده برگشت

  • 8:05
  • 329  بازدید

 

اگه میشه خودتون را به صورت کامل برای مخاطبان نظرآقا سلام معرفی کنید ؟

با سلام خدمت شما بنده غلام رضا قایدی فرزند خداکرم و متولد سال 1347 در شهر دالکی و در حال حاضر ساکن شهر برازجان

در چه سالی برای جبهه اسم نویسی کردید و چند سال داشتید ؟ من در سال 1366 برای جبعه نام نویسی کردم و تقریبا در سن 19 سالگی به سرزمین های جبهه احضام شدم

محصل بودید ؟ بله ، ولی در زمان اعزام به جبهه برای دفاع از سرزمینم ترک تحصیل کرده و به پیام رهبر خود لبیک گفته و به سوی سرزمین های جبهه رهسپار شدم ..

آقای قایدی اولین حضورتون در کدام منطقه عملیاتی بود؟ ما را به محل عملیاتی خوزستان و در لشکر 28 روح الله که در فاصله 25 کیلومتری پلیس راه اهواز بود منتقل کردند از نیروهای پدافند بودم و در پشت خاک ریز ها به دیده بانی مشغول بودیم . بین ما تا نیروهای عراقی فقتط طول رودخانه اروند بود که با دوربین هایی که در اختیار داشتیم اطلاعاتی را که از نیرو های عراقی به دست می آوردیم به وسیله بی سیم به مرکز خود اطلاع می دادیم .

جریان جالب شهید شدن خود در هنگام به اسارت رسیدن را برای مخاطبین ما توضیح دهید ؟ زمانی که نیروهای ما در سر پست های خود بودند نیروهای عراقی به ما حمله کردند و با وجود استقامت بیش از حد بچه ها ولی به با تمام شدن تجهیزات جنگی ما نتوانستیم در مقابل آنها دوام بیاوریم و وارد خاک ریز ما شدند .

من با اسلحه ای که در دست داشتم به طرف تانک عراقی در حال شلیک بودم که یکی از سربازان عراقی مرا زخمی کرد و دقیقا در جلو تانک عراقی افتادم . یکی از نیروهای ما که توانسته بود از منطقه دور شود مرا دیده بود که زخمی شده ام و در جلو تانک افتاده ام ، او پیش خود فکر کرده بود که تانک از روی من رد شده و من شهید شده ام ولی این در صورتی بود که تانک از کنار من رد شده و روی جسد یکی از بچه ها که در کنار من به شهادت رسیده بود عبور کرد .

آن فرد آن چیزی را که دیده بود را برای بقیه تعریف کرده بود . وقتی که عراقی ها تمام ما را به اسارت گرفتند و با خود بردند. بچه ها برای بردن اجساد شهدا به آنجا آمده و ان فرد که به زیر تانک رفته بود گویا هم اسم من بوده و نام خود را بر روی فانوسقه خود نوشته بود ، همین کار نیز باعث شده بود که بچه ها به یقین برسند که آن شهید خود من بوده ام .

بعد از گذشت مدتی خبر شهادت من به گوش خانواده ام رسید و عمو و دامادمان برای برگرداندن جسدم و به خاک سپردن به محل خدمت من می روند . سرپرستای نیز جریان را تائید و به آنها می گوید که جسد را با سردخانه تهران منتقل کرده اند و باید برای تشخیص هوویت شهید با انجا بروید و جسد را تحویل بگیرید . خلاصه به انجا رفته و به خاطر معلوم نبود چهره به اشتباه جسد را تایید کرده و با خود به شهر دالکی آورده و در بین شهدا دالکی با نام من به خاک می سپارند .

چند سال در اسارت بودید ؟ بیش از 2 سال و 2 ماه اسیر بودم . در دوران اسارت در چه زندان هایی بودید ؟ در 9 ماه اول در اوردوگاه نهروان بودیم که این اوردوگاه معمولا برای نظامی ها استفاده می شد . بعد از آن بخاطر آشنا نشدن اسرا با منطقه ، ما را به محل دیگری که اوردوگاه شماره 18 معقوبه بود منتقل کردند و ادامه اسارت خود را در آنجا گذراندیم . خیلی ما را ازار و اذیت می کردند. بعضی از بچه ها را بدون دلیل به انفرادی می بردند و مورد انواع شکنجه های سخت قرار می دادند که بعضی از آنها به همین دلیل به شهادت می رسیدند و اجساد آنها به مناطق نا معلومی برده می شد تا بچه ها از به شهادت رسیدن آنها خبردار نشوند .

از بازگشتتان به ایران برایمان تعریف کنید ؟ در ساعت 12 بعد از ظهر 22 شهریور سال 1369 مامورین صلیب سرخ به اوردوگاه ما آمدند تا اسم های ما را به عنوان اسیر جنگی یاداشت کنند در ساعت 14 نیز ما را سوار بر چند اتوبوس کردند و به طرف مرز خسروی حرکت دادند .

در هنگام ورود به خاک کشورت چه احساسی داشتید ؟ قبل از اینکه ما از ماشین پیاده بشیم به هیچ وجع نمی توانستیم فکر این را کنیم که دوباره زمانی به کشورمان قدم میزاری. وقتی که از ماشین پیاده شدیم و به طرف مرزمان حرکت کردیم از سر شوق و ناباوری اشک می ریختیم و به زمین می افتادیم و خاک کشورمان را می بوسیدیم از مرز که سوار ماشین شدیم ما را مستقیم به یکی از مراکز بسیج در بوشهر بردند. شب در انجا بودیم و وقتی که صبح برای نماز بلند شدم هنوز باور نمی کردم که وارد ایران شدم .

در فکر خانواده بودم که شماره تلفن منزل دائیم یادم اومدم . صبح برای او زنگ زدم ، وقتی که به او گفتم که من غلام رضا هستم باور نمی کرد و فقط گریه می کرد .بعد از چند دقیقه که داستان را دقیق برای او تعریف کردم. تمام خانواده ام و بیشتر مردم برای دیدن من به بوشهر آمدند.خلاصه من بعد از یک روز توانستم وارد شهر خودم بشم . بعد از برگشت سنگ قبر آن شهید که اسم من بر روی آن حک شده بود را کندند نامش را به شهید گمنام تغییر دادند.

مصاحبه : علیرضا بدره

***


مطالب مرتبط:

1) مديريت، نظراتي که حاوي توهين ، هتاکي ، افترا و مسخره کردن شخص يا گروهي باشد را منتشر نخواهد کرد.
2) نظرات تبليغاتي ( معرفي سايت هاي تبليغاتي ) درخواست تبادل لينک منتشر نخواهد شد
3) لطفا جهت بوجود نيامدن مسائل حقوقي از نوشتن نام مسئولين و شخصيت ها تحت هر شرايطي خودداري نمائيد.
4) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتين (فينگليش) خودداري نماييد.

نظرات برای این مطلب
  • 10 سال پیش - 9:49
    سلام.4خط مانده به اخرتلفن راتلفت نوشته اید لطفا درستش کنید
  • 10 سال پیش - 14:27
    خیلی زیبا بود. گریه ام گرفت ...
کد امنیتی رفرش

برترین های نظرآقا سلام

هیئت های مذهبی روستای نظرآقا

گالری تصاویر

درباره ما

نظرآقا سلام

سایتی که در پیش روی شما قرار گرفته(نظرآقا سلام) سایت رسمی نظرآقا(مرکز دهستان زیرراه) است این سایت در شهریور ماه 1391 و با هدف خدمت و اطلاع رسانی به مردم شریف مرکز دهستان زیرراه و انعکاس مشکلات نظرآقا به مسئولین بخش، شهرستان و استان طراحی شده است. و برای چنین هدفی همواره در تلاش هستیم تا خدمات سایت را گسترش دهیم. این امر محقق نمیشود، جز با همت بلند و همکاری صمیمانه شما عزیزان. از سروران دلسوز خواهشمندیم تا در رفع نواقص و بالندگی این جریان و حرکت منت گذارده و مدیران این سایت را یاری رسانند.