-
چهارشنبه 1392/11/16
-
14:16
-
323 بازدید
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات قبل از انقلاب در روستای نظرآقا
قبل از انقلاب رو ستای ما قریه بود،این را روی تابلوی تنها اداره دولتی که شرکت تعاونی بود می خواندم و معنای آن را نمی فهمیدم.زمان احداث ان را بخاطرپشم شیشه ای که برای سقف ان بکار می بردند بخوبی به یاد دارم.مقداری از ان را برمیداشتم و پشت گوش می مالیدم چقدر تا ساعت ها درد داشت.سرگرمی که نداشتیم ، برق،آب،تلفن،بهداشت، راه و ماشین و موتور و دوچرخه که نبود یا اگر وسیله ی نقلیه ای بود به تعداد انگشتان دستتان بود.
مدرسه امان 2 شیفته بود .تنها مدرسه،رودکی بود،بعد از اتمام دوره ی ابتدایی انکس که وسعش میرسید به شهر میرفت برای ادامه تحصیل ،همه به شغل کشاورزی و دامپروری مشغول بودند تعدادی برای امرار و معاش به کشورهای عربی مهاجرت و سالها دور از خانه و کاشانه به عملگی مشغول بودند.خانه ها همگی گلی با چوب نخل و گز احداث می شد،اطراف منازل اکثراً خار و خاشاک محاصره،و درب منازل از چوبی به نام «درخس»بود.روشنایی ابتدا چراغ موشی بعدا چراغ فانوس و چراغ پمپی ارتقاء یافت.جای صندوق قرض الحسنه فعلی پوشیده از درختان مرکبات بخصوص نارنج و نخل بود.شمال مدرسه رودکی خانه بندرعباسی ها که معمولا بشکل کپر خارکی و موقتی بودند،اسکان داشتند معمولا درزمان برداشت خرما می آمدند اکثراً مطرب بودند با ورود به باغ برای شما ساز و نغاره می زدند تا شاید شما دلتان رحم بیاید و مشتی خرما به انان بدهی.خانه ها نه در زمستان و نه در تابستان ساکنین خود را در امن و امان قرار نمیدادند،در زمستان معمولا تا چندیدن روز بعد از بارندگی قطرات باران روی سرت می ریخت،در تابستان که همگی بیرون می نشستیم و می خوابیدیم. آب آشامیدنی بوسیله انبارهای اطراف روستا مثل اب انبار مرحوم کرم و اب انبار اسماعیل،انبار مرو و دار انبار تهیه میشد.که معمولا توسط زنان با مشک به سختی حمل می شد. آماده و در نماویه که از جنس سفالین بود می ریختند. سالهای خشکسالی که اب انبارها خالی از اب بود ، از اب رودخانه استفاده می شد.برای حمام کردن از چشمه های اطراف روستا هم استفاده می شد.جای دهیاری،مدار آبی بود برای آسیاب کردن گندم و جو روستاهای اطراف مثل بنه همگی می آمدند روستای ما،کوچه ها خیلی تنگ بود،اما دلها نزدیک .مناجاتهای سحری بدون بلندگو حاج محمد حسین و حاج ابوالقاسم رزمجو را هنوز به یاد دارم،ساعت که نبود، همه بیدار می شدند.
یادم می یادزمانی که برای اولین بار می خواستم بروم برازجان با ماشین آقای جمال گرامی اهل تل سرکوب(دیگر بازنشست شده است) ورد زبانش این بود که مهربان بنشینید، عبور از رودخانه خیلی سخت بود ، باید انقدر هل بدادی که برازجون رفتن تو چیشلت سه واوو، بعضی طاقت نمی آوردند و پیاده رفتن را ترجیح میدادند.
تازه واکسن امده بود،با بلندگو بانگ میزدند اهالی محترم قریه نظراقا و .... همگی فرار میکردیم تا عصر یا غروب می آمدیم خانه. از ترس می مردیم و زنده می شدیم.خلاصه کلام خیلی سختی کشیدیم این چند سطر را که نوشتم شمه ای از سختی ها بود. خیلی ها در حسرت یکه پل که حقشان بود مردن. خیلی ها نتوانستن مدرسه بروند اما امروزه مدرسه از مهد گرفته تا دبیرستان درب خانه ما ولی فرزندان ما رغبتی و میلی برای ادامه تحصیل ندارند./ع.ر
با تشکر از آقای حیدر رضانیا
برچسبها: خاطرات قبل از انقلاب در روستای نظرآقا, حیدر رضانیا, وبلاگ روستای نظرآقا, نظرآقا سلام, علی رزمجو, دهه ی فجر, www.nazaragha-salam.ir, 22 بهمن,