-
یکشنبه 1392/06/31
-
12:58
-
462 بازدید
بسمه تعالی
کلاس چهارم هنرستان کشاورزی بودم . حدود نیمی از کلاس تصمیم جدی گرفتیم به جبهه برویم برای ما که دانش آموز زرنگی بودیم رها کردن کلاس درس کار مشکلی بود اما رفتن به جبهه شوق دیگری داشت وضع جسمی خوبی هم نداشتم ، اما این دلیلی برای جبهه نرفتن نبود دقیقا
بعد از گرفتن امتحان نهایی به تاریخ 27/3/1365 از طریق پایگاه سلمان فارسی به پایگاه مقاومت بسیج سعدآباد مراجعه کردیم آنجا با نام نویسی و بدرقه مردم سعدآباد اعزام و به جراجی در ماهشهر در گردان ادوات بعنوان تک تیرانداز انجام وظیفه نمودم .
بعد از چند روزی استراحت شبانه ما را به بندر فاو در عراق بردند بعد از عملیات والفجر 8 که به آزادی فاو منجر شده بود ما در آنجا مستقر شدیم ما را در یه انبار بزرگ عراقی بردند ، خیلی گرسنه شده بودیم ، همه چیز پیدا می شد به جز مواد غذایی ، در آنجا بود که مشهدی حسین محمد خلیفه پدر اسد میثمی را دیدم گفت : نگران نباش هر طوری باشه برایتان یه چیزهایی سر هم بندی می کنم .
هوا داغ و شرجی گلوله های توپ فرانسوی از هر طرف می بارید . گفت : عادت می کنید . یادم می آید سید قاسم حسینی و ایرج نظری را برای دقایقی ملاقات کردیم .
در خانه های گلی که قدم می زدیم واقعاً ارواح را می دیدیم . داخل بعضی از خانه ها که شدم اثاث منزل در خانه ها بود . بعضی از آنها غارت شده بود . جاده فاو تکه تکه آثار خمپاره ها و چاله چوله بود .
نزدیک مسجد فاو بودیم . استرس خاصی داشتیم اما به تدریج رفع شد . یک دقیقه نشد که صدای سوت بلندی از آسمان نشنوم . همان روزهای اول بود یک گلوله در فاصله 10 الی 15 متری من به زمین خورد ، روی زمین سریع دراز کشیدم ، یک کلوخ به سرم خورد گفتم کشته شده ام ولی بخیر گذشت ، اوایل مهر بود برگشتیم . (جراجی) در اینجا سید عسکر حسینی مقدم ، محمود بازیار حقیقی و خداکرم صابرنظراقا را دیدم که با همدیگر عکس یادبودی هم گرقتیم .
والسلام – حیدر رضانیا
برچسبها: خاطره ای از آقای حیدر رضانیا در زمان جبهه و جنگ, رزمندگان روستای نظرآقا در جنگ, عکس های قدیمی, عکس های روستای نظرآقا, هفته دفاع مقدس, علی رزمجو, خاطرات, نظرآقا سلام, حیدر رضانیا, دفاع مقدس در نظرآقا,