روستای نظرآقا-نظرآقا سلام

X نجمه حسینی فر X نظرآقا سلام X داستان X طنز X عکس X روز پزشک X بیمارستان

عنوان بنر

نیازمندی ها

تبلیغات 1 تبلیغات 2  3تبلیغات

مطالب پیشنهادی

بیمارستان ( نجمه حسینی فر )

  • 12:24
  • 431  بازدید

 

به نام خدا

دیروز دچار سرگیجه شدم و همسر جان منو برد بیمارستان . تشخیص پزشک پایین بودن فشار خون بالای من بود و سرم تجویز کردن .به من سرُم وصل شد. منم چشمام رو بستم . همسرجان هم برای تهیه دارو از من برای مدتی دور شد. کمی که حالم جا اومد چشمام و باز کردم و به دور و برم نگاهی انداختم . آدمای مختلفی رو از زن و مرد و پیر و جوان روی تخت یا کنار تخت یا در حال رفت و آمد دیدم. پزشک و کادر بیمارستان هم مرتب از این تخت به اون تخت مشغول رسیدگی به بیمارا بودن. همینطور ک نگاه میکردم صداها کم کم برام واضح شد.
تخت سمت چپ من دختر جوانی بستری بود . آه و ناله ی بلندش توجه منو به خودش جلب کرد. دکتر پرسید: چی خوردی؟ دختر خانم نالان گفت: قرص برنج. دکتر گفت: قرص برنج!!!! آخه چرا؟ دختر گفت: برا معده دردم خوردم. دکتر با تعجب گفت: معده درد و قرص برنج ؟!!! کی چنین پیشنهادی بهت داده؟ دختر خانم جوان با همون حال زار و نزار گفت: خودم تو یه سایت خوندم که قرص برنج خوبه. دکتر گفت: سایت پزشکی؟ دختر خانم نالان گفت: نه.. از اون سایتا که توش جُک و طنز مینویسن..دکتر متعجب پرسید: از سایت طنز خوندی قرص برنج برای معده خوبه و بعد خوردی ؟!! دختر خانم نالان گفت :بله..بله .. دکتر دارم میمیرمااا چقد سوال می کنید.. دکتر همونطور بهت زده به دختر خانم نالان گفت: باید معدت شستشو داده بشه دختر خانم همچنان نالان گفت : نه نه .. دوستم انجام داده گفته درد داره . دکتر گفت: باشه از این پودر سیاه بخور تا قرص هایی که خوردی دفع بشه. دختر خانم مریض و نالان و زار و نزار گفت : سیاه؟؟ آقای دکتر من سیاه دوس ندارم ، رنگای دیگشو نداریییین ؟ بعد شنیدن این مکالمه و دیدن پزشک که در افق محو شده بود جهت نگاهم به سمت راست تغییر دادم و دیدم یه خانم جوان و نالانِ دیگه با مچ باند پیچی شده روی تخت بی حال افتاده بود. کمی که دقت کردم متوجه شدم خانم اقدام به خودکشی کرده. خانم پرستار مهربان بالای سر خانم بود و همزمان با رسیدگی به وضعیت بیمار، ازش سوال کرد: چرا رگتو زدی؟ خانم جوان و نالان و بی حال گفت : می خواستم از شوهرم طلاق بگیرم خانواده راضی نمی شدن منم رگمو زدم. خانم پرستار گفت : خب چرا رگتو زدی ؟ یعنی راه دیگه ای نبود ؟ چرا از دیپلماسی گفتگو استفاده نکردی ؟ خانم بیمار و نالان و بی حال گفت: نه ؛ گفتگو فایده ای نداره قبلا امتحان کرده بودم جواب نداد ، این راه بهتر جواب میده. خانم پرستار با تعجب گفت : قبلا امتحان کردی جواب نداده!!!! خانم جوان و نالان و بی حال گفت: بله دفعه دومه که رگمو میزنم. خانم پرستار گفت: دوم؟!! دفعه اول دلیلش چی بود ؟ خانم جوان و نالان و بی حال گفت: می خواستم با همین شوهرم ازدواج کنم خانوادم راضی نبودن رگمو زدم.... (با خودم گفتم خدایا ببین با چه کسانی شدیم هفتاد و خورده ای میلیون نفر!!!) ... خواستم چشمام رو ببندم که با صدای مهیبی از جا پریدم .فکر کردم جایی آوار شده که دیدم سه نفر پسر جوانی با سر و صورت خونین و شل و پل و زخم و زیلی و آش و لاش مثل جیگر زلیخا رو کشان کشان آوردن و خوابوندن روی تخت روبه رو. جوان زخمی اجازه نمی داد بهش رسیدگی بشه و همزمان هم درد می کشید و هم شاخ و شونه. کمی بعد کاشف بعمل اومد که آقای جوان و هیکل آرنولدی البته از نوع فشرده عاشقه و در راه رسیدن به معشوق این بلا با دستان توانمند رقیب عشقی بر سرش آمده. جریان هم از این قرار بود: ایشون موقعی که معشوقه را همگام با رقیب خوش و خرم و خندان دیده خون در رگش بجوش آمد و جهت رسیدن به حساب رقیب؛ رفت و خودش و انداخت روی رقیب غافل از اینکه رقیب ورزشکاریست قَدَر و مثل حامد کمیلی نسخه ی جوان عاشق، در کمتر از سه سوت پیچیده و همگام با معشوق رفتن به دنبال بختشون و جوان عاشق هم با کلی زخم بر سر و صورت و بدن، چون پازل باب اسفنجی تکه تکه روانه بیمارستان شد. (با خودم گفتم ببین چه میییکنه این عشق..) همینطور که به قدرت عشق فکر می کردم و جوان در مقابل درمان مقاومت می کرد و می گفت: زخم تن خوب میشه با زخم دلم چه کنم و این حرفا، صدایی نازک و کشدار از سمت چپ خودم شنیدم که خطاب به جوان عاشق با لبخندی ملیح گفت: بزارین پزشک و پرستارا کارشون انجام بدن لدفا .. دیدم جوان یه نگاه به خانم سمت چپ من (همون ک قرص برنج خورده بود برای التیام درد معده) انداخت و با لبخندی ظریف گفت : بله شما درست می فرمایید. و درحالی که پرستار به زخمش رسیدگی می کرد دختر خانم نالان سابق و لطیف فعلی گفت : اون لیاقت شما رو نداشته فراموشش کنیییید.(من هم مثل آدمی که یه ظرف آب یخ چله زمستون روی سرش ریخته باشن شاهد ادامه ی گفتگو بودم ) جوان هیکلی از نوع آرنولد کوچولو شده هم گفت: بله حرف شما کاملا درسته اصلا بیخیالشون، آب که از سر گذشت، شد سرگذشت ( البته من ربطش متوجه نشدم ) و به هم لبخند زدن . کمی بعد برق عشقی از چشمان دختر و پسر جوان ساطع شد که از شدت ولتاژ اون مو بر سر همراهان آرنولد زخم خورده سیخ شد ...( با خودم گفتم: حداقل صبر کن یک هفته از شکست عشقیت بگذره).. بعد با نگاهی دقیق تر به اون جوان متوجه شدم ایشون پیرو مکتب بیخیال قبلی ها پیش به سوی بعدی هاست.
همون زمان همسرم اومد و منو متعجب و گُر گرفته و گیج و ویج دید گفت: خوبی؟ گفتم همین الان منو ببر . گفت کجا؟ هنوز سرمت تموم نشده.. گفتم: منو ببر تو راه برات تعریف می کنم. خلاصه پرستار و صدا زد، آمد و سرُم از دست من باز کرد . از تخت اومدم پایین و رفتم سمت خروجی .کمی مکث کردم؛ برگشتم سمت ایستگاه پرستاری و به پزشک و پرستارا نگاه کردم و بهشون گفتم : خدا بهتون صبر بده و رفتم.


”یکم شهریور ، زاد روز حکیم بوعلی سینا و روز پزشک بر تمامی پزشکان دلسوز و زحمتکش مبارک باد”

دلتون بی غم
نجمه حسینی فر

 



مطالب مرتبط:

1) مديريت، نظراتي که حاوي توهين ، هتاکي ، افترا و مسخره کردن شخص يا گروهي باشد را منتشر نخواهد کرد.
2) نظرات تبليغاتي ( معرفي سايت هاي تبليغاتي ) درخواست تبادل لينک منتشر نخواهد شد
3) لطفا جهت بوجود نيامدن مسائل حقوقي از نوشتن نام مسئولين و شخصيت ها تحت هر شرايطي خودداري نمائيد.
4) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتين (فينگليش) خودداري نماييد.

کد امنیتی رفرش

برترین های نظرآقا سلام

هیئت های مذهبی روستای نظرآقا

گالری تصاویر

درباره ما

نظرآقا سلام

سایتی که در پیش روی شما قرار گرفته(نظرآقا سلام) سایت رسمی نظرآقا(مرکز دهستان زیرراه) است این سایت در شهریور ماه 1391 و با هدف خدمت و اطلاع رسانی به مردم شریف مرکز دهستان زیرراه و انعکاس مشکلات نظرآقا به مسئولین بخش، شهرستان و استان طراحی شده است. و برای چنین هدفی همواره در تلاش هستیم تا خدمات سایت را گسترش دهیم. این امر محقق نمیشود، جز با همت بلند و همکاری صمیمانه شما عزیزان. از سروران دلسوز خواهشمندیم تا در رفع نواقص و بالندگی این جریان و حرکت منت گذارده و مدیران این سایت را یاری رسانند.